بالاخره اومدی عشقم .... و تو را حس کردم نه تنها با دستانم بلکه با همه وجودم ... ای کاش زمان از حرکت باز می ایستاد و من و تو در آغوش هم میماندیم برای همیشه .... لحظه های با تو بودن زیباترین لحظه های عمرم شد لحظه هایی که دیر می آیند و زود تمام میشوند گرمی دستات رو تا آخرین لحظه عمرم فراموش نمیکنم نگاه عاشقت رو تو خاطرم سپردم و منتظر نگاهتم دوباره که برگردی و دیگه نگاهت رو هیچ وقت ازم دریغ نکنی ببین من هنوزم باور ندارم که کنارتم و تو با منی چشامو میبستم و سرمو میزاشتم رو شونت و به حرفات گوش میدادم تا صدات تو قلبم بمونه همیشه و بدون که این عشق عشق من و تو پاک میمونه واسه همیشه و اما لحظه های بی تو بودن از راه رسید .... لحظه خداحافظی دستامو فشردی و عاشقانه مرا بوسیدی و سفارش کردی مواظب عشقت باشم و گفتی اگه دورم و نیستم ولی به یادتم همیشه و رفتی ..... من ماندم با یک دنیا تنهایی رفتی و از دور دست تکون دادی و اشکامو ندیدی ... حالا میگم که عاشقتم تا ابد دوباره برگرد ...و بدون که قلبم فقط برای تو میزنه همین و بس ....
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
درعصرهای انتظار،
به حوالی بی کسی قدم بگذار !
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو !
کلبه ی غریبی ام را پیدا کن ،
... ... کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام !
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو !
حریر غمش را کنار بزن ! مرا می یابی... :(